از کدام قسمت زندگی پدر بگویم؟ فداکاریش برای رهبر؟ طرفداریاش از ولایت فقیه؟ شجاعتاش؟ ایثارش؟ واقعا نمیدانم.
چقدر باید پر ابهت باشی که دشمنانت برای سرت جایزه بگذارند. امروز که نشستهایم و در فکرمان این مسأله را حلاجی میکنیم، چشمهایمان از تعجب گرد میشود و دهانمان باز میماند.
میگویند یک محک برای تشخیص درستی یا نادرستی عمل انسان، تأیید آن حرکت توسط اطرافیان است. ببین چه کسانی با تو موافق و چه کسانی مخالف هستند. وقتی عدهای منافق از دست کسی به ستوه بیایند و با نفرت برای سرش جایزه بگذارند، یعنی اینکه راه را درست میرود.
دم از شجاعت زدن کار هر مدعی نیست. حرف از توکل و ایمان قوی است. تا آدمیزاد تا پشتش به جایی گرم نباشد، نمیتواند قدم از قدم بردارد. اینکه به چه چیزی یا چه کسی تکیه دهد، به نسبت معرفت هرکس تفاوت دارد.
اسطورههای هشت سال دفاع مقدس ما، به خوبی پرده را کنار زدند و نشان دادند در پس آن همه دلاوری، کسی را جز خدا برای توکل نداشتند و به وقت توسل، دست به دامن اهل بیت میزدند.
شهید "محمود کاوه" استخوانی در گلوی ضد انقلابها بود. از آن فرماندهانی که در جبهه کردستان، ترس بر جان دشمنان انداخت و باعث شد منافقان تا لحظه شهادتش، دندان بر دندان از عصبانیت بسایند.
این بار بعد از گذشت 25 سال از شهادت او، دخترش "زهرا" به همراه جوانان متعهد ایران، خار چشم دشمنان اسلام شدهاند. منافقینی که هنوز در حیرتاند و هر چه میاندیشند کمتر حرکت مشابه دختربچه یک سال و 9 ماهه با پدرش را در خط ولایت، درک میکنند. فرزندی که فقط با خاطراتی از پدر، به عمق شناخت او رسید. دشمن هنوز در معنی حرف امام هم مانده است که فرمود: "اگر رجایی و باهنر نیستند؛ خدا هست"
زهرا کاوه، دانشجوی فوق لیسانس رشته حسابداری، متأهل و دارای 2 فرزند است. از پدرش میپرسم. در مقابل سؤال کوتاه و کوچکم چند سؤال کوتاه و کوچک اما در معنا بزرگ میپرسد که هر کدامشان برای توصیف یک انسان خوب، کفایت میکند.
اما از آن جایی که رسم دنیا بر جمع شدن خوبها در وجود خوبترینهاست؛ زهرا کاوه میگوید: "از کدام قسمت زندگی پدر بگویم؟ فداکاریش برای رهبر؟ طرفدار ولایت فقیه بودن؟ شجاعتش؟ ایثارش؟ واقعا نمیدانم. هر چه هست شهدا به خاطر داشتن لیاقت و فداکاری که داشتند به درجات بالا نایل شدند."
پدر را از طریق مادر، عمهها و پدربزرگ شناخت. شنیده بود که پدربزرگ دست پسرش محمود را میگرفت و پای منبر آیتالله خامنهای میبرد. آن روزها "آقا" مشهد بود. رهبر انقلاب، به پدربزرگ پیشنهاد داد محمود اول دروس کلاسیک و بعد دروس حوزوی را بخواند. پدربزرگ میپذیرد و محمود به مدرسه میرود. آن موقع دوران دبیرستان را میگذراند. با شروع جنگ به جبهه اعزام شد و به کردستان رفت. پدربزرگ، انقلابی و متدین بود؛ محمود را هم همانطور بزرگ کرد.
جالبترین بخش زندگی پدر برای زهرا، سن پدر است. اینکه در این سن کم، کسی بتواند پیشرفتها کند، فوق تصور اوست. زهرا کاوه میگوید: "من خودم 27 سال سن دارم و هنوز در ابتدای راه هستم. ولی شهید کاوه در 25 سالگی، مدارج بالایی را طی کرده بود. من که دختر ایشان هستم نمیتوانم تصور کنم و نمیدانم نسل جدید چطور میتواند با این قضیه کنار بیاید."
تنها فرزند شهید کاوه، خلوص نیت، پیرو خط ولایت فقیه بودن و نترسیدن از غیر خدا را برمیشمرد و آنها را باعث پیشرفت و ترقی انسان میخواند. سعی دارد با درس خواندن، راه پدر را ادامه بدهد و به ایران اسلامی خدمت کند. از دیدگاه او، پشتیبان ولایت فقیه بودن، ادامه دادن راه شهدا است.
در مورد عکسی که در کودکی با لباس سپاه از او گرفته شده، تشریح میکند: این لباس را مادرم به من پوشانده بود. خود مادرم سپاهی و نظامی است و علاقه خاصی به نظام مقدس سپاه دارد. برای همین هم یکی از لباسهای پدرم را به خیاطی دادند تا برایم کوچک کند و ایشان به تنم پوشاندند.
پدرش وصیتنامهای خطاب به او ننوشته است. اکثر دستنوشتههایی که از شهید کاوه به جا مانده در مورد برنامهریزی برای جنگ و یا سخنرانی است و خیلی کم به خانواده اختصاص دارد.
درباره انتخاب بین پدر و استقلال ایران، اظهار میکند: "مسلما هر دختری دوست دارد پدرش در کنارش باشد. ولی وقتی عمیقتر فکر میکنم، میبینم که اگر شهدا نبودند شاید اصلا ایرانی نبود و مملکت، مثل امروز امنیت نداشت. بنابراین فکر میکنم یک هدف بزرگتر از خانواده، دلیل رفتن شهدا شد وگرنه آنها کسانی نبودند که به خانواده فکر نکنند بلکه نه تنها به خانواده که به کشورشان هم فکر میکردند. الان هم اگر پدرم در این شرایط بود از او میخواستم برود و از کشور، دفاع کند. همه میدانیم که اگر ایران مستقل نباشد در چه وضعیتی قرار خواهیم گرفت."
کمترین انتظار پدر را زنده نگه داشتن نام و یاد پدر شهیدش میداند. از خدا میخواهد کمکش کند تا در شرایط فعلی جامعه، بتواند با پشتیبانی از ولایت فقیه، راه پدر را ادامه دهد.
خیلی وقتها در خلوت با پدرش صحبت میکند. داستان ایستادن پدر در برابر هجوم بیوقفه گلولههای دشمن را شنیده است و با صدایی مفتخر از دلاوری پدرش، تعریف میکند: "ضد انقلاب در کوههای کردستان ا ز بالا تیراندازی می کردند و به نیروها کمین میزدند. همه بر روی زمین خوابیده بودند ولی پدر من ایستاده بود. در آن شرایط، نقطه به نقطه، تیر میزدند و اگر کسی سرش را بالا میآورد تیر میخورد. پدرم خودش را به خدا سپرده بود و همین کافی است تا با وجود ایستاده بودن، آسیبی به او نرسد.
دوست داشتم یک دوربینی بود تا آن لحظات را فیلم میگرفت. خلوص نیت و ایمانش توانست تا حدی پیش برود که با وجود شدت آتش، تیرها راه خودشان را پیدا کنند و به سمت دیگری بروند."
از زهرا کاوه میپرسم اگر پدرت امروز حضور داشت، به جوانها چه میگفت؟ او پاسخم را اینگونه داد: "جوانهای حالا خوب اما کماطلاع هستند. به نظرم آگاهی دادن به جوانها خیلی مهم است. اینکه بدانند کجای دنیا ایستادهاند. ایران کشور کمی نبوده و ما اگر مقداری به آنها آگاهی بدهیم و بگوییم که چه بود و چه شد، باعث میشود جوانان ما خودشان به این سمت بیایند. باید بر روی این قضیه کار کرد."
به نظر زهرا کاوه، شهید محمود کاوه، یک انسان معمولی نبود. چرا که در ذهنش نمیگنجد یک انسان 25 ساله تا این حد پیش برود. به قول این فرزند شهید،اینها همه خواسته خداوند است. چنین بندگانی را برمیگزیند تا از مملکت شیعه که یاری کننده املم زمان(عج) است، دفاع کنند.
باشگاه جوانی برنا
برچسب ها : شهید محمود کاوه ,