سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شـــاقــــول
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان

ویرایش
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید دیروز : 525
  • کل بازدید : 774152
  • تعداد کل یاد داشت ها : 274
  • آخرین بازدید : 103/2/11    ساعت : 12:18 ص
درباره
ISAR[7]

کاری جز وبـــــگـــــردی ندارم وکاری جز کپی وپیست کردن بلد نیستم یعنی هنری دیگری ندارم انشاالله خدا از بنده گنه کار قبول کند شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت این غفلتی که من و تورا در خود گرفته است ظلمت قیامت است. شهیدسید مرتضی آوینی تنها ره سعادت ایمان جهاد شهادت

ویرایش
جستجو


آرشیو مطالب
صفحات مجزا
پیوندهای روزانه
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
امام خامنه ای ، وبلاگ شـــاقــــول ، بسیج ، آمریکا ، khamenei ، خامنه ای ، سپاه ، شاقول ، کاشمر ، شهادت ، فیس بوک ، هدفمندی یارانه‌ها ، ظهور ، صانعی ، بسیجی ، اینترنت ، امام خمینی ، آقا ، اسرائیل ، احمدی نژاد ، letter4u ، pdf ، 9دی ، امام ، امام خامنه‌ای ، رمضان ، خباز ، شهید ، عاشورا ، مذهب ، ولایت فقیه ، یعقوبی کاشمر ، کد ، هسته ای ، قرآن ، قرائتی ، قران ، قشقایی ، قلهک ، قوژد ، قوه‌ی قضائیه ، کاشمر ، کاشمری ها ، گرداب ، گرداب مقام معظم رهبری ، گوگل ، لایک ، لطیفه هایی ائمه اطهار ، لیبی ، مءالعه ، مجتبی رمضانی ، مجموعه ادامه دارد هنوز ، محمدعلی باب ، محمود احمدی نژاد رفت ، مختارات ، هلال احمر ، هلباوی ، هواپیمای جاسوسی ، هیئت فرهنگی مذهبی شهداءگمنام کاشمر ، و وحدت ، وبلاگ ، وبلاگ اسکالپل ، فیس پوک ، فیسبوک ، قاهر 313 ، قذافی ، شهدا ، شهداءگمنام کاشمر ، شهری ، شهریاری ، کرمانشاه ، کروبی ، کمک ، کارزار فرهنگی ، ظهور نزدیک ، وبلاگ گلواژه ، وبلاگنویس ، وزیر اطلاعات ، ولایت ، مراسم الذکری الثانیة و العشرین لرحیل الإمام الخمینی (رض) ، مردم سومالی ، مردمی فیلم ، مسجد امام حسن مجتبی ، مشارکت ، مشهد ، مصباح یزدی ، مصر ، مصطفی احمدی روشن ، مصطفی قریشی ، مصلحی ، معجزه قرآن ، مقام معظم رهبری ، مقدم ، منشور انتخاب اصلح ، مهاجرانی ، مهار نشده ، مهارنشده ، مهدی کروبی ، مهندس موسوی ، مهندس میرحسین موسوی ، موج وبلاگی ، موسوی ، موسوی و کروبی ، مومن نسب ، میر حسین موسوی ، مکتب ایرانی ، نامشروع ، ناو ، نسکافه ، نطاهی به تالریخ جهان ، نظام اسلامی ، نفس ، نماینده کاشمر ، نمودار انتخابات ، نوه امام ، نیویورک تایمز ، عراق ، عرب ، عفاف ، علی اکبر ولایتی ، علی محمدی ، علیرضاکارگر ، غدیر ، فتنه ، فتنه انگیز ، فتیان ، فرانسوا میتران ، فرزندان عاشورا ، فرعون ، فرمان دهم ، فضای سایبری ، فعالان سایبری ، فقاهت ، فقر ، فلسطین ، شهید برونسی ، شهید دکتر داریوش رضایی نژاد ، شهید محمود کاوه ، شهید کاوه ، شهیدآیت ، شهیدان ، شورای عالی ، شیخ صانعی ، صدام ، صفحه دفتر مقام معظم رهبری ، ضابط بسیجی ، طائب ، طراحی جنگنده ، طلبه ، طلبه بسیجی ، خبرگان رهبری ، خداوند ، خلیج فارس ، خمینی ، خیبر ، داداشی ، دادستان کاشمر ، داریوش رضایی نژاد ، دانشجویان وارد باغ قلهک شدند ، دانشگاه ، دانشمند هسته ای ، دانشمندهسته ای ، درآمد ، دسته اینترنت ، دولابی ، دید دیگر ، دکترروحانی ، رامین ، رژیم صهیونیستی ، رضایی نژاد ، رهبر ، رهبر معظم انقلاب ، رهبری ، روح الله مؤمن نسب ، روح الله مومن نسب ، روز قدس ، زن ، زندگی دوباره ، ژاپن ، ساختمان پزشکان ، سالگرد امام ، سانسور ، شایعات ، شرایط بدروخیبر ، ستاره کردستان ، سرباز انگلیسی زن ، سیاست ، سید حسن خمینی ، سیدعلی خامنه‌ای ، سیدمرتضی ، بسیجیان ، بلوکیان ، بلوکیان ، بی بی سی ، بیانیه ، بیداری اسلامی ، بیلبورد ، پرچم ، پرسش از علما ، پروفسور موریس بوکای ، پژاک ، پیشواز ، پیشواز های ، تاریخی ، تجاوز ، تجهیزات ، تحریف در احادیث ، تحریم اقتصادی ، تحول ‌و ارتقاء‌ علوم‌ انسانی ، ترور ، تقوا ، تمسخر آمیز ، تهران ، توصیه‌هایی اخلاقی شب قدر ، جانباز قطع نخاعی ، جایگاه زن ، جریان انحرافی ، جشنواره عمار ، جلیلی ، جنبش وال استریت ، جنگ آمریکا با ایران ، جنگ نرم ، جهاد اقتصادی ، جواهرلعل نهرو ، حجاب ، حجازی ، حجت السلام احمد پناهیان ، حدیث پیامبر ، حرکت علمی ایران ، حرم رضوی ، حسن‌زاده‌آملی ، حسین زمان ، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ، حقوق بشر ، حقوق بی بشر ، حول الصحوة الإسلامیة ، حکیم ، A los estudiantes en general de Europa y Norte América ، Ai giovani europei e nord americani ، America ، Ballerina vulgar ، english ، F313 ایران ، for spanish ، French Prime Minister ، imam ، imam Aux jeunes d'Europe et d'Amérique du Nord(letter4u or franc ، iranian ، islamic ، Islamic Ummah ، Israel Khamenei ، italian ، Italian minister ، JPG ، rقوه قضائیه ، Story of a woman murderer ، Supreme ، Supreme Leader Visits Imam Khomeini's Shrine ، To the Youth in Europe and North America{letter english) ، tفارسی1 ، USA ، weapons ، wwwچگونه متولد شد ، آثار شهید آوینی ، آرکیو- 170 ، آرمانم ، Moral decline ، Leader's ، «اینستاگرام» ، «واتس اَپ» سلاح‌های دشمن ، 10 thousand and ، 13آبان ، 99999 بانک ملی ، اختلافات ، ارتش ، اژه ای ، استاد شهریار ، استادخامنه ای ، استارس ، استغفار ، استفاده پیامبر از خلیج فارس ، استفتاءبرای بلاگرها ، استکبار ، اسلام‌ستیزی امریکا ، اسماعیل نیا ، افسران ، اقیانوسک نجس ، الإمام الخامنئی ، آیت الله العظمی مکارم ، ابوالفضل ، احمدی روشن ، آمر به معروف ، امام خامنه ای, انقلاب اسلامی در فضای مجازی ، بایدها و نبایدهای اینت ، بحر فارس ، بدر ، امام رضا ، امام موسی صدر ، امام هادی(ع) ، امنینت کشور ،
ارسال شده در پنج شنبه 90/5/6 ساعت 12:39 ص توسط ISAR
آن یار کزو گشت سر دار بلند2/ گفتگو با هادی جعفری از یاران آیت؛
می‌گفت در آینده مبارزه با موسوی از مبارزه با شاه سخت‌تر است

هادی جعفری از نزدیکان شهید آیت بسیار خوش‌کلام است. او که از اعضای حزب زحمت‌کشان بوده، در این گفت‌وگو به زوایای ناگفته زندگی سیاسی شهید دکتر حسن آیت می‌پردازد.

شما از چه مقطعی و چگونه با شهید دکتر آیت آشنا شدید و چه ویژگی‌هایی را در وجود ایشان دیدید؟

در پاسخ به شما باید بگویم زمانی که آقای سید اسماعیل طباطبایی مأموریت پیدا کردند که شاخه حزب زحمتکشان ورامین را تشکیل بدهند...

چه سالی؟

سال 1329. ما عضو سازمان جوانان حزب زحمتکشان شدیم. برای آقای طباطبایی نوعی پرونده‌سازی کرده بودند و بنده هم با ایشان هم‌پرونده بودم.

اجمالاً چه اتفاقی برای ایشان افتاد؟

انتخابات هیأت مدیره شرکت برق بود و تقلب آشکاری در این انتخابات شد. ایشان در اواخر شمارش آرا متوجه این تقلب شد و در نتیجه از سوی طرفین، درگیری پیش آمد. ایشان به عنوان اعتراض همراه 15 نفر به پاسگاه ژاندارمری رفتند و با آن وضعی که با مالکین داشتند، تقریباً همانجا در دام افتادند؛ یعنی آنها صحنه و صورت قتلی را ترتیب دادند که مالکین از شهرری تا گرمسار، کمیته مالکین تشکیل داده بودند و در ضعف عجیبی بودند، مخصوصاً حزب توده هم در آنجا از بین رفته بود.

ما همراه ایشان تقریباً با پای خودمان رفتیم و در دام افتادیم، چون دیگر نگذاشتند از آنجا بیرون بیاییم. متأسفانه در آن درگیری یک نفر کشته شد و بهانه خوبی به دست مالکین افتاد و گفتند قتل صورت گرفته است! آقای طباطبایی در چهار دادگاه به اعدام محکوم و بعد تبدیل به حبس ابد شد و بعد هم 15 سال زندان کشید و بعد آزاد شد.

این درگیری در سال 34 روی داد و من در سال 35 از زندان آزاد شدم. وقتی از زندان بیرون آمدم، دیگر در ورامین تشکیلات حزب نبود، به همین دلیل من منشی یک حوزه  از حزب زحمتکشان در تهران و با دکتر آیت در آنجا آشنا شدم، البته آشنایی در این حد که هم‌دیگر را می‌دیدیم، ولی صحبت و آشنایی بیشتر در سال 42 اتفاق افتاد، چون قبل از آن محصل و هر یک مشغول فعالیت‌های درسی خود بودیم.

در سال 35 که با آیت آشنا شدید و او در حزب زحمتکشان فعالیت داشت، رفتارش از نظر پیگیری مطالعات در عرصه‌های گوناگون و نیز شور فعالیت‌های سیاسی چگونه بود؟

چون دانشجو بود، در حوزه دانشجویان حزب خیلی پرشور فعالیت می‌کرد، به‌طوری که در این زمینه، انگشت‌نما بود. در دانشگاه سخنرانی و با مطبوعات مصاحبه می‌کرد و داشت در شورای مرکزی حزب هم نقشی پیدا می‌کرد. من گرفتار تحصیلم بودم و فقط موقع جلسات حزب از ورامین به تهران می‌آمدم. این روند ادامه داشت تا اینکه در سال 42 از دامغان عازم خدمت شد.

چرا؟

در سراسر ایران نفری 10 تومان از حقوق معلم‌ها کم می‌کردند که قرآن آریامهری بخرند! ایشان شکایت کرد که بدون وکالت کتبی یک کارمند، نمی‌شود از حقوق او کسر کرد. این اقدام ایشان خیلی برای مسئولین تعجب‌آور بود، چون شجاعت خاصی را می‌طلبید. به‌طور مشخص ساواک دخالت کرد و ایشان کارش به دیوانعالی کشور کشید و در  نهایت پیروز شد و 10 تومان را پس گرفت!

این قضیه برای ساواک دامغان گران تمام شد. آنها به تلافی این شکست، برنامه‌ای را که اصلاً به گروه خون آیت نمی‌خورد، طراحی کردند. آنها سعی کردند تا شایع کنند که او سر کلاس دخترانه، دختری را بوسیده است! احمد سلامتیان در روز رأی اعتماد به اعتبارنامه آیت در مجلس، همین قضیه را علم کرد! به هر حال پس  از پیروزی انقلاب در مجلس اول، من در 15 خرداد 42 متواری بودم و در تابستان سال 42 دائماً با هم بودیم که از آن دوره خاطره‌های مخصوصی دارم.

در فعالیت‌های مبارزاتی مربوط به جریان 15 خرداد ایشان چقدر ساعی و مجد دیدید و در فعالیت‌های حزب در آن مقطع، از جمله اعلام مرجعیت امام، مرحوم آیت چقدر نقش داشت؟

 32 روز بعد از 15 خرداد بود که اعلامیه حزب در حمایت از مرجعیت امام خمینی(ره) نوشته شد، این درحالی بود که عده‌ای از مراجع و روحانیون به شهرری آمده بودند و تقریباً نتیجه‌ای نگرفته بودند. خاطرم هست آقای حجتی کرمانی می‌گفت با 250 یا 400 نفر به عنوان اعتراض به شهرری آمدیم، ولی تا چند ماه نه جلسه‌ای تشکیل نه چیزی نوشته شد و اولین قلم را حزب زحمتکشان و این قدم را  حزب شما بود که برداشت.

می‌دانید که علم 15 نفر از مراجع و روحانیون را دستگیر کرد و معنای این دستگیری می‌توانست اعدام هم باشد و این مطلب در حزب جرقه‌ای را ایجاد کرد. آیت از آموزش و پرورش دامغان منتظر خدمت  شده بود و من هم متواری بودم و لذا شب و روز با هم بودیم. خاطرم هست یک نامه با مرکب بنفش دست آیت بود و گفت می‌خواهم ببرم مشهد و بدهم آقای میلانی امضا کند.

اعلامیه حمایت مرجعیت امام؟

بله، چندنفر امضا کرده بودند و آیت برای گرفتن امضای آقای میلانی می‌خواست به مشهد برود. من هم که محل زندگی‌ام لو رفته بود و دائماً با مأمورین جنگ و گریز داشتم. در جریان 15 خرداد، این فعالیت را از ایشان دیدم.

به گفت‌وگوهایی که در جریان 15 خرداد با ایشان داشتید، اشاره کردید. این اتفاق چه تأثیری در فکر و اندیشه سیاسی آیت گذاشته بود و از آن گفت‌وگوها چه خاطراتی دارید؟

چیز زیادی نیست، همین قدر می‌دانم که ایشان به خاطر نامه مصونیت دادن به امام(ره) دائماً در فعالیت بود. ضمن اینکه کم کم داشت به این نتیجه می‌رسید که با این رژیم جز با زبان زور نمی‌شود سخن گفت. این را در آن روزها و متأثر از شرایط موجود بارها ابراز می‌کرد و بعدها علنی شد.

شواهد نشان می‌دهند که مرحوم آیت فضای سازمانی حزب زحمتکشان را پاسخگوی شور و تحرک خودش برای مبارزه با رژیم نمی‌دید. در همین راستا نامه‌ای به دکتر بقایی نوشته و نیز سخنانی که از او نقل می‌شود، این نکته را نشان می‌دهد.

چه شد که به‌تدریج آیت با تفکر حاکم بر حزب زحمتکشان زاویه پیدا کرد که نهایتاً هم به بیرون رفتن یا اخراج او منتهی شد؟

در بیان علل این تصمیم، آیت با من خصوصی‌تر از دیگران بود. عید سال  43 در بالکن حزب نشسته بودیم و من تازه از زندان آمده بودم، گفت: «باید یک برنامه 20 ساله ریخت». گفتم: «20 سال؟!» گفت: «در مقایسه با 2500 سال، یک لحظه است» پرسیدم: «به چه شکلی؟» به من به خاطر پرونده طباطبایی اعتقاد داشت، چون من مطمئن بودم که طباطبایی قتل نکرده و در فرمانداری نظامی، با آنکه 16 سال بیشتر نداشتم، آن قتل را گردن گرفتم! آیت یک مقدار شیفته این ایثار من شده بود و می‌خواست مرا برای تشکیلات زیرزمینی ارتش عضوگیری کند.

قبلاً یک بار در مقاله‌ای نوشته بود که: طفلی 10 ساله علیه مصدق وارد مبارزه شده... که منظورش من بودم و به هر صورت بر اساس این سوابق به من اعتماد خاصی داشت و فکر کرد من می‌توانم عضو تشکیلات محرمانه‌اش در ارتش باشم. پرسیدم:«به چه شکل؟» گفت: «از طریق ارتش می‌شود. اگر رفقای خوبی داری که دارند دیپلم می‌گیرند، معرفی کن تا آنها را بفرستیم داخل ارتش».

در همین حد صحبت کرد. خیلی از این حد جلوتر نمی‌رفت. من خیلی‌ها را به ایشان معرفی کردم. بعضی‌ها از ابتدا پذیرفته نشدند و یا بعد از ورود به ارتش به درد آیت نخوردند.

ما در مشهد یک دوست و همکار فرهنگی به نام دلارام داشتیم که او هم منتظر خدمت شده و یک مغازه باز کرده بود. یک شب دو نفر نزد او می‌آیند. من آن شب در مشهد، مهمان کس دیگری بودم. آنها از طرف آیت یک نشانی می‌آورند و می‌گویند:  «اگر یک بچه مسلمان سراغ دارید معرفی کنید که یک وقتی که ما می‌آییم، اگر این دکان بسته باشد، گرفتار مسافرخانه‌ها نشویم.» ایشان هم آنها را به من احاله داد. آن دو نفر شهیدان نامجو و کلاهدوز بودند! بعد از پیروزی انقلاب بود که این دو نفر را شناختیم، در حالی که قبل از آن با هم در ارتباط بودیم. قبل از انقلاب من در خانه آیت 50 بار با نامجو صبحانه خورده بودم، اما نمیدانستم که او ارتشی است! آقای دکتر اسرافیلیان معرف کلاهدوز شده بود و ایشان و آیت هر دو همفکر و نجفآبادی بودند. آیت مرحوم کلاهدوز و مرحوم نامجو را تشویق کرده بود که به ارتش بروند و مدارج را به سرعت طی کنند.

این خاطره مشهد من مربوط به 10 سال بعد از زمانی است که آیت گفت باید بچه مسلمان‌های خوب را داخل ارتش فرستاد. آن موقع محسن، پسر کلاهدوز که سر جنازه پدرش سخنرانی کرد، هنوز نوزاد بود. یادم هست که پستانک او گم شده بود و بی‌قراری می‌کرد و مجبور شده بودند نصف شب بروند داروخانه و برایش بخرند!

اشاره کردید که شهیدان کلاهدوز و نامجو را زیاد در خانه آیت می‌دیدید. آیا از نوع همکاری آنها هم اطلاع دارید؟

من به‌طور مشخص مرحوم نامجو را زیاد در منزل آیت می‌دیدم. یک بار ظهر عاشورای سال 57 در منزل آیت نشسته بودیم و ناهار می‌خوردیم. رادیو روشن بود و پارازیت داشت. نامجو یک‌مرتبه ما را ساکت کرد و گفت: «ناهارخوری لویزان بود». از طریق پارازیت رادیو به او اعلام اولیه شده بود که بخشی از برنامه‌‎ها اجرا شد. نامجو مسئول گارد جاویدان بود، یعنی تا این حد پیش رفته بود. این پارازیت را دوستان آیت در رادیو انداخته بودند تا به این وسیله خبر بدهند که در پادگان لویزان عملیاتی که مورد نظر بود، انجام شده است.

منظورتان به رگبار بسته شدن فرماندهان ارتش در ناهارخوری پادگان لویزان توسط افسران وظیفه در روزهای اوج انقلاب است؟

بله، من از جزئیات آن جریان خبر نداشتم، اما این حرف را از شهید نامجو شنیدم. فکر می‌کنم طراحی این ماجرا با نامجو و کلاهدوز بود. اتفاق بزرگی هم بود، چون می‌گفتند گارد جاویدان از افسران قس‌مخورده شاه تشکیل شده و نکته مهم این بود که این اتفاق در آنجا روی داد. از بسیاری از مشکلات و حتی خون‌ریزی‌های بعدی جلوگیری کرد.

شواهد نشان می‌دهند که مرحوم آیت از سال 42 به بعد به فکر مبارزات مسلحانه بود. از طرفی تا سال 47 هم در حزب زحمتکشان بود، بنابراین در مقطعی هم که در حزب زحمتکشان بوده، بر خلاف مشی حزب مبنی بر قبول نداشتن مبارزه مسلحانه، به فکر نفوذ در ارتش و مبارزه مسلحانه بوده است. به نظر شما شبکه‌ای که در ارتش توسط ایشان به وجود آمد، چقدر در تسریع روند انقلاب نفوذ و تأثیر داشت؟

خاطرم هست که آخر اسفند سال 42، دکتر بقایی اعلامیه داد حالا که مدرسه فیضیه این طور مورد حمله واقع شده و فقر و گرسنگی و بدبختی هست، ما امسال عید نداریم و به عنوان اعتراض، یک روبان قرمز به شمع‌های سر سفره هفت‌سین می‌بندیم!  چند روز بعد آیت گفت: «هزار سال هم که روبان قرمز ببندیم، چه خواهد شد؟» هر چند در آن روزها ظاهراً در حزب بود، اما عملاً از آن به بعد از حزب رفت. بعد هم که با آن نامه نود و چند صفحه‌ای که برای دکتر بقایی نوشت و اعتراض‌هایی که کرد، رسماً از سال 46 از حزب رفت.

در سال‌هایی که مشغول ایجاد شبکه مخفی در ارتش بود، به ما گفته بود که نباید دفتر تلفن داشته باشیم، چون اگر به دست مأمورین می‌افتاد مشکل ایجاد می‌شد. میگفتند خودش 300 تا شماره تلفن را حفظ بود.

او از همان مقطع، ساختار قانونی نظام جدیدی را که بعد از رژیم پهلوی روی کار خواهد  آمد، تنظیم کرده بود و  14 ماده اعتراضی را در مورد نقاطی که در تشکیلات رژیم باید دستخوش تحول شوند، نوشته بود که ما در گوشه و کنار کتاب‌هایمان نوشتیم. این 14 ماده در مجلس خبرگان در قانون اساسی گنجانده شد. یکی از آن مواد این بود که امکان اصلاحات اساسی نیست،  مگر با در دست گرفتن قدرت سیاسی. قدرت سیاسی از نظر او عبارت بود از رادیو، تلویزیون و ارتش. بسیاری از اینها هم به صورت رمزی نوشته می‌شدند، مثلاً نوشته بود باید قانون سازمان ملل درست شود و ما می‌دانستیم سازمان ملل یعنی مجلس شورای ملی. ایشان در برنامه‌ریزی‌هایش به این نتیجه رسیده بود که انقلاب در سال 63 پیش می‌آید و لذا وقتی در سال 57 انقلاب شد، می‌گفت که پنج سال زودتر به ثمر رسید! و اشکالاتی هم که پیدا شد به همین دلیل بود.

نامه دکتر آیت به دکتر بقایی که محرمانه بود، پس اعضای حزب زحمتکشان چگونه متوجه شدند که او از حزب رفته است؟

به من به خاطر همان اتفاقی که در نوجوانی افتاد، اعتماد داشت و لذا قبل از اینکه نامه را به دکتر بقایی بدهد، نصفش را برای من خواند. گاهی اوقات هم حرف‌های جالبی می‌زد و مثلاً می‌گفت قضیه خیلی ساده است و در این هفته می‌شود شاه را زد، اما وکلا و فرماندارها و مسئولینی که باید عهده‌دار امور شوند، هنوز حاضر به قبول و انجام مسئولیت نیستند.

برای انجام عملیات زدن شاه دو نفر را انتخاب کرده بود، یکی من و یکی هم دلارام که در مشهد بود، از رفتارش متوجه شدیم ما دو نفر را برای زدن شاه انتخاب کرده! معتقد بود بر اساس برنامه‌ای که طراحی کرده، اگر اوضاع به همان شکل پیش برود، می‌شود بدون آنکه کسی کشته شود، شاه را کنار گذاشت.

او با همه مبارزین خوشنام و مسلح آشنایی و همکاری نزدیک داشت. خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود که من و آقای دلارام و یک آقای دیگری در منزل دکتر آیت بودیم و گفتیم می‌خواهیم برویم ورامین. گفت من هم تا میدان کندی با شما می‌آیم. نزدیک چهارراه قصر که رسیدیم، گفت من پیاده می‌شوم و بعداً خودم می‌روم. وقتی پیاده شد، گفت: «اگر می‌خواهی شیخ محمد را ببینی، اینجاست».

شهید محمد منتظری؟

بله. همگی پیاده شدیم و همراهش رفتیم و به ساختمانی رسیدیم که چند اتاق بزرگ با درهای تو در تو داشت و صدای شیخ محمد می‌آمد که داشت برای عده‌ای از جوان‌ها سخنرانی می‌کرد.

مقّرش بود؟

نه، آن روز جلسه سخنرانی در آنجا برگزار شده بود. یک عده از بچه‌های سازمان‌های آزادی‌بخش مثل مصر و لبنان و بقیه جاها را از طریق بندرعباس به تهران آورده بود و حالا برای جا روی دستش مانده بودند! من رئیس تربیت معلم در جاده پارچین بعد از دانشگاه ابوریحان بودم. محمد منتظری نامه‌ای به من نوشته بود که برای اینها فکر جایی کن. من هنوز آن نامه را دارم. من آنجا را دادم به محمد منتظری. تا 10 سال بعد هم که به آنجا رفت و آمد می‌کردم، یک تابلوی سرمه‌ای رنگ را می‌دیدم که روی آن نوشته بودند حوزه علمیه! گاهی هم بچه‌های سیاه‌پوستی را می‌دیدم که کتاب دستشان است و وسط درخت‌ها راه می‌روند. مثل یک حوزه علمیه بود، آنها تقریباً همان‌هایی بودند که آن روز شیخ با خودش آورده بود.

بعد از سخنرانی محمد منتظری همراه دکتر آیت رفتیم طبقه دو ساختمانی در چهار راه قصر و آیت رفت پشت تریبون. هفت، هشت نفری آنجا بودند، ولی کم کم حدود 100 نفر وارد این سالن شدند. دوست من به من گفت: «متوجه شدی؟ کوچک‌ترین‌شان سرگرد بود!» یک نفر آمد و با دوست من سلام و احوالپرسی کرد و گفتم: «شناختی؟ همانی است که 10 سال پیش در مشهد آمد به سراغت». پرس و جو که کردیم، دیدیم سرهنگ نامجوست. آیت واقعاً تشکیلات حساب‌شده‌ای را در ارتش راه‌انداخته بود. بعد آمدیم و کاری که با شیخ محمد داشتیم انجام شد.

در نامه دکتر آیت به دکتر بقایی هست که بقایی به او لقب "خودسر" و "مخرب" داده بود. دلیل  بقایی برای دادن چنین القابی به مرحوم آیت چه بود؟

در نامه دکتر آیت خطاب به دکتر بقایی هست که با آنکه عده‌ای در حزب شرب خمر می‌کنند و بی‌بند و بار هستند و در فلان تاریخ در فلان دار و دسته بوده‌اند و الآن هم نفوذی هستند، باز هم من شما را انتخاب کردم! کسانی که حزب را از بین خواهند برد، این رفقا هستند و این اسباب شرمندگی شده.

هنوز هم چند تا از رفقا می‌گویند که آیت اسم ما را هم نوشته بود. دو عامل، دلیل مخالفت آیت با مشی حزب زحمتکشان بود. یکی اینکه دکتر بقایی اصطلاحاً می‌گفت ما با شیشه شکستن مخالف هستیم و رهبر من گاندی است. منظورش مخالفت با مبارزه مسلحانه و حرکت در چارچوب قانون اساسی موجود بود. دکتر آیت می‌گفت به این شکل به نتیجه نمی‌رسیم و باید رادیو و تلویزیون و ارتش را تصرف کرد.

دیگر اینکه همه رفقای حزب آدم‌های پایبندی نبودند و این مسئله، آیت را آزار می‌داد، چون آیت آدم متدینی بود و به همین دلیل به این رفتارها و بعضی از تصمیمات حزب انتقاد داشت. در نامه به دکتر بقایی هم نوشته که فلانی مشروب‌خوار است و آن یکی این کارها را می‌کند و لذا حزب جای اینها نیست. از افراد بالای حزب هم نام برده بود.

ادامه در :  http://rajanews.com/PrintFriendly.asp?id=96920

 




برچسب ها : موسوی  , شهیدآیت  , وبلاگ شـــاقــــول  ,


مطلب بعدی : دیدار رئیس و مسئولان عالی قوه قضاییه و جمعی از قضات و کارکنان        مطلب قبلی : این اتفاقی نیست! هست؟!